السلام علیک یا ابا عبدالله.السلام علیک یا سیدی و مولایی.

حسین جان قدمهایم پر از خجالت است رویم, روی گفتن اسم تو را ندارد نفسم به نفسهای نام تو نمی ماند رنگم به رنگ و روی عزاداری تو نمی خورد. حالم بهحال گریه کن تو شبیه نیست حسین جان خوب می دانم لیاقت گریه برای تورا ندارم,جای من خیمه تو نیست, جای من بارگاه و روضه تو نیست, جای من همان خرابهای است که برای خود درست کرده م,همان دنیای پستی که دلم را به آن سپرده ام .همان آلوده بازاری که خودم را به آن آلوده ام. جای من دوزخ است, جای من میان شعله های غضب خداست.آخر من کجا و تو,من کجا و زیارت تو, من کجا و گریه برای تو.

حسین جان خوب می دانم که اهل تو نیستم,خوب می دانم که در قافله تو نیستم, خوب می دانم که چه کردم و چه هستم,خوب می دانم که دوست داشتنی نیستم.اما حسین جان این را نمی دانم که آیا توهنوز من را می خواهی یا نه,این را نمی دانم که هنوزدل تو به سوی من افتاده مایل است یا نه, این را نمی دانم که هنوز چشم تو برای

بازگشت من نگران است یا نه. حسین جان اگر می خواهی آمدم.حسین جان اگر دلت مایل است آمدم.حسین جان اگر چشمت نگران است آمدم. حسین جان قبولم کن. حسینجان نگاهم کن. حسین جان حلالم کن. حسین جان من مانند حر نیستم ولی اگر تو بخواهی می توانی من را نیز مانند حر کنی تو می توانی مرا رها کنی تو می توانی مرا خالص کنی. پس آقا جان به جان مادرت فاطمه زهرا سلام الله رهایم کن,خالصم

کن,نجاتم بده.

 

بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا  بوی یاس و حرم عباس و خدای احساس و کرب و بلارا شنیده اید برای من که عجیب بود چرا بوی سیب و امام حسین علیه السلام که با این حدیث آشنا شدم

روزی حسنین علیهم السلام خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند و  جبرئیل نیز نزد آن حضرت به صورت دَحیه کلبی (کشیش یهودی) حضور داشت. آنها دست در آستین او کرده از او طلب هدیه کردند. جبرئیل دست را به جانب آسمان بلند کرد و از بهشت سیب و بِه و اناری برای ایشان آورد و به ایشان داد. آنها خوشحال شده نزد جد خود رفتند.

آن حضرت ایشان را بوسید و فرمود به منزل خود بروید و اول نزد پدرتان بروید. ایشان به فرموده جد خود عمل کرده و از آن چیزی تناول نکردند تا پیغمبر تشریف آوردند و با هم  تناول کردند و هر چند از آن تناول می کردند به حال اول برمی گشت و این میوه ها باقی بود.از جناب سیدالشهدا روایت شده که چون مادرم فاطمه از دنیا رفت دیگر آن انار را ندیدم لکن بِه و سیب بود تا آن که پدرم امیرالمومنین راشهید کردند آن بِه نیز مفقود شد و آن سیب باقی بود, تا وقتی که آب را بر ما بستند. من آن سیب را بو می کردم و التهاب تشنگی من کم می شد. چون اجلم نزدیک شد, دیدم آن را که متغیر شده و به کشته شدن خودمیقین کردم.

علی بن الحسین می فرماید که این را یک ساعت پیش از آن که پدرم کشته شود, از او شنیدم. چون او را شهید کردند بوی سیب از قتلگاه او شنیدم تجسس کردم آن سیب را و از او اثری ندیدم و بوی سیب بعد از شهادت او باقی ماند و او رازیارت کردم و بوی سیب از قبرش شنیدم. از شیعیان صالح ما که زیارت کنند قبر مقدسش را پس باید اوقات سحر در پی آن باشند که بوی سیب از قبر حسین علیه السلام خواهند شنید

اگر مخلص و صادق باشند.بحار الانوار ج43 ص289

پس از این به بعد با معرفت بگوئیم بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا

بوی یاس و حرم عباس و خدای احساس و کرب و بلا

 

هر رو زتان نو روز   نو رو زتان پیرو ز باد
n

یا مقلب القلوب و الابصار 
                                 
                   
      یا مد بر اللیل و النهار 

                                 یا محو ل الحو ل وا لا حو ال 

                                                            حول حا لنا الی احسن الحال
                                                        
                    
                                                                    

به ما نگفتند…………راستش را به ما نگفتند یا لااقل

 

به ما نگفتند…………

راستش را به ما نگفتند یا لااقل

همه ی راست را به ما نگفتند.گفتند تو که بیایی خون به پا می کنی، جوی خون به راه می اندازی و از کشته پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندندما از همان کودکی تو را دوست داشتیم ،با همه ی فطرتمان به تو عشق می ورزیدیم و با همه ی وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.امّا ………اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان، وقتی تو بیایی……همه پیش از اینکه نگاه مهر گستر و دست های عاطفه ی تو را توصیف کنند،شمشیر تو را نشانمان دادند……….آری ،برای اینکه گل ها و نهال ها رشد کنند،باید علف های هرز را وجین کرد واین جز با داسی برنده و سهمگین، ممکن نیست………آری ،برای اینکه مظلومان تاریخ نفسی به راحتی بکشند،باید پشت و پوزه ی ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید………آری، برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند،هر چه تخت ستم آلوده ی سلطنت هست را باید واژگون کرد و به دست نابودی سپرد…………و اینها همه همان معجزه ای است که تنها از دست تو برمی آید و تنها با دست تو محقّق می شود………اما مگر نه اینها همه مقدّمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی، آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد……کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته است، چگونه ساحلی است؟!…………کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی: « دل های بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می گسترد و خدا به واسطه ی تو دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را محو می سازد و طوق ذلّت و بردگی را از گردن خلایق بر می دارد. ( بحار الانوار،ج 51،ص 75 )………………به مانگفتند که وقتی تو بیاییساکنان زمین و آسمان به تو عشق می ورزند ،آسمان بارانش را فرو می فرستد ،زمین ،گیاهان خود را می رویاند……و زندگان آرزو می کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و می دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو می فرستد.( بحار الانوار،جلد51،ص 104 )…………به ما نگفتند که وقتی تو بیایی همة امت به آغوش تو پناه می آورند ،همانند زنبوران عسل به ملکه ی خویش و تو عدالت را آنچنان که باید و شاید در پهنه ی جهان می گستری و خفته ای را بیدار نمی کنی و خونی را نمی ریزی.( منتخب الاثر ،ص 478 ) …………به ما نگفتند که وقتی تو بیایی: اموال را چون سیل جاری می کنی و بخشش های کلان خویش را هرگز شماره نمی کنی.( صحیح مسلم، جلد 8، ص185 )…………به ما نگفتند که وقتی تو بیایی: رفاه و آسایشی می آید که نظیر آن پیش از این نیا مده است . مال و ثروت آنچنان وفور می یابد که هر که نزد تو بیاید ، فوق تصورش دریافت می کند.( البیان ،ص 173 )…………به ما نگفتند که وقتی تو بیایی: هیچ کس فقیر نمی ماند و مردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند و پیدا نمی کنند. مال را به هرکه عرضه می کنند ، می گوید: بی نیازم .(مسند احمد،ج 2،ص 530 )………………ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی !

…… ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه ی فاضله ی حضور تو را بشناسیم تو را دوست می داشتیم و به تو عشق می ورزیدیم ، که عشق تو با سرشت ها عجین شده بود و آمدنت طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان بود…………ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد…………

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ………که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید………از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش………زده ام فالی و فریاد رسی می آید……………( اثری از سید مهدی شجاعی )